گنجور

 
عرفی

چند بر بستر از آن چشم فسون ساز افتم

تکیه بر بالش و بستر کنم و باز افتم

پاسم ای شمع چه داری، نیم آن پروانه

که اگر بال بسوزند، ز پرواز افتم

بای شهباز سلامت بگشایید که من

نی ام آن مرغ که در چنگل شهباز افتم

حیرت از بس که عنان تاب الم شد، بیم است

که ز انجام ره عشق به آغاز افتم

گفت و گوییست، بنازم به لب خاموشی

که اگر لب بگشایم ز سخن باز افتم

عرفی آرام مجو از دلم، آن رفت که من

از بر تکیه گه عیش به صد ناز افتم