صد مُهر می نهم به لب گفت و گوی دل
تا گَرد غم به شِکوه نجنبد ز روی دل
دامن به سلسبیل نیالاید آن که او
در چشمه سار درد کند شست و شوی دل
بگداختیم مرهم و الماس ریختیم
آن بر مراد راحت و این در گلوی دل
با صد غم آشناست دلم، دست ازو بدار
ترسم غمی عنان تو گیرد به بوی دل
تا چند عمر در غم و اندیشه بگذرد
برداشتیم دست غم از زیر و روی دل
عرفی به یک دو جرعه خون، بیخودی نمود
هرگز نخورده بود شراب سبوی دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق و غم و اندیشههای دل سخن میگوید. او با بیان اینکه دلش در غم و درد غوطهور است، تلاش میکند تا احساساتش را بیان کند و به آرامش برسد. شاعر همچنین به روابط عاشقانه و دلتنگی اشاره میکند و نشان میدهد که غم میتواند بر زندگیاش سایه بیفکند. در انتها، با استفاده از اشاره به شراب، به نوعی فرار از واقعیت و بیخودی میپردازد، که به او کمک میکند تا از درد و غم دل فرار کند.
هوش مصنوعی: من به انگشت بر دهن میزنم و از دل نمیگویم تا غم و اندوه نتواند به اعتراض و شکایت از روی دل بیفتد.
هوش مصنوعی: کسی که در چشمههای زلال با دل غمگین خود شستوشو میکند، نمیتواند دامنش به آبهای زلال برسد.
هوش مصنوعی: ما برای تسکین درد خود به شدت وابسته و زخمخوردهایم، به گونهای که آرامشمان را طلب کردهایم، اما این درد و رنج هنوز در قلبمان باقی مانده است.
هوش مصنوعی: دلم با صدها غم آشناست و اگر از آن غمها دوری کنم، میترسم که غم جدیدی به سمت تو بیاید و دل مرا درگیر کند.
هوش مصنوعی: تا کی باید در غم و فکر زندگی کنیم؟ تصمیم گرفتهایم که غم را از دل خود دور کنیم و از آن رهایی یابیم.
هوش مصنوعی: عرفی با یکی دو جرعه خون به حالت بیخودی و مستی درآمد، در حالی که هرگز شراب دلش را نچشیده بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای فرق تا به پای همه آرزوی دل
آب حیات رانده خیالت به جوی دل
دل بستمت به زلف ندانستم این قدر
کز وی چنین دراز شود گفتگوی دل
عمری به گرد کوی تو گشتم چوبیدلان
[...]
ای جان نازنین من ای آرزوی دل
میل من است سوی تو میل تو سوی دل
بر آرزوی روی تو دل جان همی دهد
وا حسرتا! اگر ندهی آرزوی دل
چون غنچه بستهام سر دل را به صد گره
[...]
زان شب که یار کرد نگاهی به سوی دل
دیگر به سوی خویش ندیدیم روی دل
صاحبدلی بود که نصیبی به ما دهد
گویی به خاک ما نرسیدست بوی دل
آن را که رخ ز آیینه دوست تافتند
[...]
تا چند گرد کعبه بگردم به بوی دل
تا کی به سینه زنم ز آرزوی دل
افتد ز طرف کعبه و بتخانه دربدر
سر گشته ای که راه نیابد به کوی دل
یوسف یکی و نکهت پیراهنش یکی است
[...]
تا کی کنی به گریه، طلب آرزوی دل؟
ای دیده پیش خلق مریز آبروی دل
دل آرزوی خون جگر کرد بی لبت
چندان گریستم که نماند آرزوی دل
یا رب به دامنش ننشیند غبار غم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.