منم که می کنم از درد بی کرانهٔ خویش
مگو، مگو ز غم، آرایش زمانهٔ خویش
فلک به چرب زبانی، گدای فرصت نیست
به مدعی ندهی، گوهر یگانهٔ خویش
ز نفخ صور نه توفان نوح بی خطر است
چرا نتازد عنقا به آشیانهٔ خویش
به وعده گاه تو امید آنقدر بنشاند
که در دیار خودم سوخت خانهٔ خویش
خراب آتش رمز محبتم عرفی
که در شرار نهان می کند زبانهٔ خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از عرفی به بیان دردها و غمهای شخصی شاعر اشاره دارد. او به شدت از وضعیت زمانه و مشکلات خود شکایت میکند و تأکید میکند که زندگی پر از درد و رنج است. شاعر به فلک و سرنوشت اشاره میکند و میگوید فرصتی برای رهایی وجود ندارد و در واقع نمیشود گوهری را به مدعیها داد. او همچنین به امید و انتظار در زندگی میپردازد و بیان میکند که این امید تنها باعث سوختن و خراب شدن میشود. در پایان، آتش عشقش را بیان میکند که در عین سوزش و وخامت، راز و رمز محبتش را در دل پنهان کرده است.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که از درد بیپایان خود شکایت میکنم. دیگر از غم و اندوه نگو، زیرا این درد، چهره و حال من را شکل میدهد.
هوش مصنوعی: آسمان به لحن شیرینش توجه کن، گدا و نیازمند فرصت را در اختیار مدعی قرار نده، چرا که باید ارزش و گوهری که درون خود داری را حفظ کنی.
هوش مصنوعی: از وزیدن شیپور قیامت به جز طوفان نوح که بیخطر است، چرا آن پرنده افسانهای (عنقا) به لانهاش نزدیک نمیشود؟
هوش مصنوعی: امید و وعده تو آنقدر در دل من نشسته که در سرزمین خودم نیز خانهام را آتش زدهام.
هوش مصنوعی: عشق من مانند آتش است که در درون خود رمز و رازی دارد و شعلههای آن به طور نهانی این راز را افشا میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من و خیال تو شبها و کنج خانه خویش
سرود بیخودی و آه عاشقانه خویش
به خون همی طپم از ناله های خود همه شب
کسی نکرده چو من رقص بر ترانه خویش
خیال خال تو بردم من ضعیف به خاک
[...]
رمید طایر جانم ز آشیانه خویش
که در هوای تو خوش یافت آب و دانه خویش
دل از قفای نظر کو به کوی می گردد
نظر ز شوق تو گم کرده راه خانه خویش
ز باغ رفت گل و بلبلان خموش شدند
[...]
به عمرها ننهم پا برون ز خانهٔ خویش
نگاهبان خودم من بر آستانهٔ خویش
به هر طریق که بگذشته بی تاسف نیست
به سوز و داغ دی و عشرت شبانهٔ خویش
در آن دیار دلم کرده خو به بد مستی
[...]
نمی روم به بهشت برین زخانه خویش
به گل فرو شده پایم درآستانه خویش
به گنجها نتوان درد را خرید از من
به زر بدل نکنم رنگ عاشقانه خویش
به نغمه دگران احتیاج نیست مرا
[...]
جز آنکه برد چو شمعت شبی به خانه خویش
کدام مرغ زد آتش به آشیانه خویش
به سر رسید شب هستیم ز قصه هجر
شدم به خواب عدم آخر از فسانه خویش
نباشدش اثری اشک من چه سان آرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.