عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹

منم که می کنم از درد بی کرانهٔ خویش

مگو، مگو ز غم، آرایش زمانهٔ خویش

فلک به چرب زبانی، گدای فرصت نیست

به مدعی ندهی، گوهر یگانهٔ خویش

ز نفخ صور نه توفان نوح بی خطر است

چرا نتازد عنقا به آشیانهٔ خویش

به وعده گاه تو امید آنقدر بنشاند

که در دیار خودم سوخت خانهٔ خویش

خراب آتش رمز محبتم عرفی

که در شرار نهان می کند زبانهٔ خویش