این صفا حسن و محبت ز هم اندوخته اند
این دو شمع اند که از یکدگر افروخته اند
عشوه و ناز و تغافل که تراود از تو
شیوه ها را همه گویی ز هم آموخته اند
ما فرو رفته به بحر غم بی پایانیم
جامهٔ ما نه به اندازهء ما دوخته اند
دفع لب تشنگی از شعله نکردست کسی
مگر آن جمع که از آتش دل سوخته اند
بندگان تو که درعشق خداوندانند
دو جهان را به تمنای تو بفروخته اند
عرفی آنان که ز تحقیق مسایل مست اند
خون هم خورده از آن چهره برافروخته اند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آتش عشق همان دم که بر افروخته اند
اولا عود دل سوختگان سوخته اند
خلعت شاهی عشقست به هر کس ندهند
این قبائیست که بر قامت ما دوخته اند
طالب ار می طلبد علم لدنی از ما
[...]
عشقبازان ز غم آتش به دل افروخته اند
جان گدازان هم ازین آتش دل سوخته اند
گرچه در پای تو ای شمع بسی سوختهاند
همه این سوختگیها ز من آموختهاند
عاشقان از غم خال تو چو موران حریص
در درون خرمنی از تخم غم اندوختهاند
آتش آه من سوخته دل سهل مبین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.