گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

آتش عشق همان دم که بر افروخته اند

اولا عود دل سوختگان سوخته اند

خلعت شاهی عشقست به هر کس ندهند

این قبائیست که بر قامت ما دوخته اند

طالب ار می طلبد علم لدنی از ما

علم ذوق است که ما را بخود آموخته اند

شادی اهل دلان از غم عشق است مدام

حاصل عمر عزیزست و خوش اندوخته اند

بر سر چار سوی عشق قماش سید

به متاعی بخریدند که نفروخته اند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرعلیشیر نوایی

عشقبازان ز غم آتش به دل افروخته اند

جان گدازان هم ازین آتش دل سوخته اند

اهلی شیرازی

گرچه در پای تو ای شمع بسی سوخته‌اند

همه این سوختگی‌ها ز من آموخته‌اند

عاشقان از غم خال تو چو موران حریص

در درون خرمنی از تخم غم اندوخته‌اند

آتش آه من سوخته دل سهل مبین

[...]

عرفی

این صفا حسن و محبت ز هم اندوخته اند

این دو شمع اند که از یکدگر افروخته اند

عشوه و ناز و تغافل که تراود از تو

شیوه ها را همه گویی ز هم آموخته اند

ما فرو رفته به بحر غم بی پایانیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه