گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

آتش عشق همان دم که بر افروخته اند

اولا عود دل سوختگان سوخته اند

خلعت شاهی عشقست به هر کس ندهند

این قبائیست که بر قامت ما دوخته اند

طالب ار می طلبد علم لدنی از ما

علم ذوق است که ما را بخود آموخته اند

شادی اهل دلان از غم عشق است مدام

حاصل عمر عزیزست و خوش اندوخته اند

بر سر چار سوی عشق قماش سید

به متاعی بخریدند که نفروخته اند