چرا خجل نکند چشم اشکبار مرا
که آرزوی دل آورد در کنار مرا
به راه غشق نگیرم زشوق بال و پری
که نی پیاده شمارند نی سوار مرا
فغان ز نشأ ی دون همتی، کزین شادم
که هیچ کام نیارد به انتظار مرا
نه رام مردم اهلم نه صید مرشد شهر
نشسته ام که نسیمی کند شکار مرا
ز بیم فتنه ی شادی چو کودکان همه عمر
غمت گرفته در آغوش و در کنار مرا
میا به ملک عدم، آن چنان مکن عرفی
که بی غمی نشناسد در این دیار مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در بیتهای این شعر، شاعر از احساساتی عمیق و دردناک درباره عشق و غم سخن میگوید. او از چشمان اشکبارش و خجالتش میگوید که نشان از عشق و آرزو دارد. شاعر به وسوسههای عشق اشاره میکند و بیان میکند که نمیخواهد احساساتش را به سادگی فراموش کند. او از شادیهای زودگذر و بیثمر مینالد و میگوید که هیچکس نمیتواند او را به آرامش برساند. در نهایت، شاعر از این میترسد که در دنیای بیغمی قرار بگیرد که او را از درد و احساسات واقعیاش دور کند.
هوش مصنوعی: چرا چشمان گریان من شرمنده نمیشود در حالی که آرزوی قلبم را به نزد من آوردهاند؟
هوش مصنوعی: به عشق نمیتوانم بروم، چون نه با بال و پرم در این مسیر پیش میروم و نه میتوانم به عنوان سوار یا پیاده شمارش کنند.
هوش مصنوعی: آه از زندگی پست و بیاهمیت که از آن شادمانم، زیرا هیچ چیزی به انتظار من نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: من نه تحت فرمان مردم هستم و نه جالب توجه مرشد شهر. در اینجا نشستهام تا شاید نسیمی به سراغ من بیاید و مرا به سمت خود جلب کند.
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از مشکلاتی که ممکن است شادی به همراه داشته باشد، مانند کودکان تنها و بیخبر، تمام عمر مرا غم در آغوش و در کنار خود داشته است.
هوش مصنوعی: به دنیا و زندگی بیقید و شرط نرو، زیرا که گم شدن در این عالم به گونهای است که هیچکس به جز من، درد و غم را درک نخواهد کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
برفت و بر سر آتش نشاند یار مرا
به پای حادثه افکند روزگار مرا
گر آشکار کند آب دیده راز دلم
میان آتش سوزان چه اختیار مرا
چنان نکرد کمند بلای عشقم صید
[...]
خوش است ناز تو ای سرو گل عذار مرا
نیاز پرور عشقم به ناز دار مرا
مگو به طرف چمن جلوه ریاحین بین
دلم اسیر تو با دیگران چه کار مرا
ز گشت باغ چه خیزد ز گل چه بگشاید
[...]
ز عشق هست به دل بار صد هزار مرا
هنوز شکر بود صدهزار بار مرا
گرم بود می گلگون ز ساقی گلرخ
به حور و کوثرت ای پارسا چه کار مرا؟
به بوسه ای که دهی و کشی منه منت
[...]
زبسکه داشتی ای گل همیشه خوار مرا
نماند پیش کسان هیچ اعتبار مرا
بسی امید بدل داشتم چو روی تو دید
زدست رفت و نیامد بهیچ کار مرا
عجب اگر نروم از میان که مجنون دوش
[...]
خیال بست که خون ریزد آن نگار مرا
فعان که می کشد آخر خیال یار مرا
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.