در خود نمیبینم که من بی او توانم ساختن
یادل توانم یک زمان از کار او پرداختن
من کوی او را بندهام کورا میسر میشود
بر خاک غلطیدن سری در پای او انداختن
چون شمع هجران دیدهای باید که تا او را رسد
با خنده گریان زیستن یا سوختن یا ساختن
هرگز نباید خواب خوش در چشم من تا ناگهان
خیل خیالش صف زنان نارد برویش تاختن
در حسرتم تا یکزمان باشدکه روزی گرددم
کز دور چندان بینمش کورا توان بشناختن
هر دم عبید از خوی او باید شکایت کم کنم
عادت ندارد یار ما بیچارگان بنواختن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.