دوش سلطان خیالش باز غوغا کرده بود
ملک جان تاراج و رخت صبر یغما کرده بود
برق شوقش از دهانم شعله میزد هر زمان
و آتش سودای او قصد سویدا کرده بود
دیدهام دریای خونست و من اندر حیرتم
تا خیالش چون گذر بر راه دریا کرده بود
گرچه میزد یار ما لاف وفاداری دل
عاقبت بشکست پیمانی که با ما کرده بود
جان ز من میخواست لعلش در بهای بوسهای
بیتکلف مختصر چیزی تمنا کرده بود
دردها چون دیر شد نومید روی از ما بتافت
هر که روزی دردمندی را مداوا کرده بود
گر عبید از عشق دم زد پیش از این معذور دار
کین گناهی نیست کان بیچاره تنها کرده بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش دل آرایش بزمش تمنا کرده بود
دیدهٔ امید را مست تماشا کرده بود
جان ز شرم ناکسی، داخل نمی شد در بدن
در حریم سینه کز اول غمت جا کرده بود
وصل لیلی مطلب مجنون نبود، او را مدام
[...]
شب نه آه سرد را دل عرش پیما کرده بود
آسمان از صبح محشر دفتری وا کرده بود
جان چه می دانست از دنیا چها خواهد کشید
خاکبازیهای طفلان را تماشا کرده بود
لنگر تمکین کوه غم به فریادم رسید
[...]
پیشتر کاین دل درون سینه ماوا کرده بود
مهر روی خوبرویان دردلم جا کرده بود
آمدی سوی من و امشب نصیب غیر شد
آسمان هر غم که بهر من مهیا کرده بود
نا کسی جز من بکویش بود می پنداشت یار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.