گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عبید زاکانی

دلم زین بیش غوغا بر نتابد

سرم زین بیش سودا بر نتابد

ز شوقت بر دل دیوانهٔ ماست

غمی کان سنگ خارا بر نتابد

غمت را گو بدار از جان ما دست

که این ویرانه یغما بر نتابد

بیا امشب مگو فردا که اینکار

دگر امروز و فردا بر نتابد

سرت در پای اندازیم چون زلف

اگر زلفت سر از پا بر نتابد

عبید از درد کی یابد رهائی

چو درد دل مداوا بر نتابد