هرسو که کنی روتو بدینشکل و شمایل
گردند ترا عارف و عامی همه مایل
هم مایل رخسار تو خورشید جهانتاب
هم سائل دربار تو سلطان قبایل
پامال فراقت نشده سر نتوان کرد
برگردن وصلت نفسی دست حمایل
هر چند کند جسم مرا خاک و برد باد
از دل نکند سیل فنا نقش تو زایل
عاقل بود آنکسکه کند کسب فضیلت
من عاشقم و عشق توام بس ز فضایل
جز عشق تو کان عقده گشای دل من شد
نگشود مرا عقده از حل و رسایل
عمریست که دل از پی توصیف جمالت
بگشوده بمفتاح سخن نور دلائل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ماه پریچهر مطبوع خصایل
ای سرو صنوبر قد خورشید شمایل
آن زلف چو شام تو که پرورده صبح است
بر تیرگی بخت دل ماست دلایل
پیداست که بر فرق کند خاک تحسر،
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.