گنجور

 
نورعلیشاه

سرنهادم برت بخاک نیاز

تا تو بر گیریش بخنجر باز

کوشش عاشقان ز معشوقست

شمع پروانه را دهد پرواز

گرنه مستش کند کرشمه گل

کی ز بلبل برآید این آواز

وصل جوئی بروز هجر بسوز

گل چه خواهی بیا بخار بساز

تا تذرو مراد سازی صید

دیده بربند از همه چون باز

راز وی من بکس نمی گفتم

اشک خونین درید پرده راز

خرم آن دل باغم عشقش

گشته چون نور در جهان دمساز