گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نورعلیشاه

بیا ای از رخت چشم بدان دور

مکن از خویش نیکان را تو مهجور

کنون کز ساغر عشرت شدی مست

چنین ما را بغم مگذار مخمور

ز رویت چشم هرگز برنداریم

که ما را در نظر هستی تو منظور

توان مستور مهرت داشت در دل

اگر ماندی می اندر شیشه مستور

مرا مستی ز لعل و چشم ساقیست

نه از جام بلور و آب انگور

دلی دیگر نمی بینم در این شهر

که نبود از غم هجر تو مسرور

ز رویت تافته تا نور نوری

تجلی زار گشته عالم از نور