سحرگاهان که بگشاده در دوست
تمنا برد ما را تا بر دوست
درآن تاریک شب دیدیم روشن
ز نور حق همه پا و سر دوست
تجلی زار شد طور دل ما
ز خورشید جمال انور دوست
فلک بنشاندش بر سر غباری
که برخیزد ز خاک کشور دوست
مگو از نافه کان قدری ندارد
بپیش طره چون عنبر دوست
حکیما لب ببند از جوهر و کان
که هست از کان دیگر جوهر دوست
چه گوهرها که در راهش فشاندم
چو نور از بهر دیده گوهر دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.