گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نورعلیشاه

سحرگاهان که بگشاده در دوست

تمنا برد ما را تا بر دوست

درآن تاریک شب دیدیم روشن

ز نور حق همه پا و سر دوست

تجلی زار شد طور دل ما

ز خورشید جمال انور دوست

فلک بنشاندش بر سر غباری

که برخیزد ز خاک کشور دوست

مگو از نافه کان قدری ندارد

بپیش طره چون عنبر دوست

حکیما لب ببند از جوهر و کان

که هست از کان دیگر جوهر دوست

چه گوهرها که در راهش فشاندم

چو نور از بهر دیده گوهر دوست