گنجور

 
نورعلیشاه

کهن پیرا چو عهد نوجوانی

گذشت و رفت از کف زندگانی

بود بیهوده همچون کودکان دل

نهادن بر بقای عمر فانی

مجو جاوید در دنیا نشیمن

که دنیا نیست جای جاودانی

زپنجه سال سامانی سرانجام

نشد این پنجروزه کی توانی

بکشت آخرت تخمی بدنیا

بیفشاندی ندانم کی توانی

زمانی تا زکار عمرباقیست

مشوغافل ز کار خود زمانی

چو نور آرامت از دل برنخیزد

اگر دردل دلارامی نشانی