گنجور

 
نورعلیشاه

امشب نگارم با روی چون ماه

از در درآمد الحمدلله

زلف درازش حبل المتین است

کان دست ندهد با عمر کوتاه

رازش که عمری در دل نهفتم

امروز فاشش بینم در افواه

گر روی ماهش یکشب نه بینم

سوزم جهانی با آتش آه

گفتم بصدرم کی ره نمائی

گفتا چو بینم خاکت بدرگاه

ساقی نخواهم جام بلورین

اکنونکه مستم زان لعل دلخواه

در راه عشقش پایان ندیدم

چون نور هر چند پیمودم این راه