گنجور

 
نورعلیشاه

زهی بر جمالت جمال آینه

زهی بر جلالت جلال آینه

جمال و جلال ترا در دو کون

ظهور و بطون کمال آینه

دلت را چه نبود رخ بیچراغ

فراقت شده بر وصال آینه

شد آئینه خانه دلم بس نها

بیاد رخت از خیال آینه

ز اشگم بگیر آینه کافتاب

ندارد چو آب زلال آینه

بهار رخت گر که گیرد بپیش

ز هر برگ و باری نهال آینه

دراینواقعه نیست کس زاهل وجد

چه نورت برخسار خال آینه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode