گنجور

 
نورعلیشاه

می فراوانست لیکن جام نیست

باده دردآلود درد آشام نیست

خوشتر از خال لبت در زیر خط

مرغ دل را دانه و دام نیست

هرکه کوبد ذره سان هر دم دری

تابش مهر تواش بر بام نیست

بی سر زنجیر زلف دلکشش

این دل دیوانه را آرام نیست

چند می جوئی ز نام ما نشان

در جهان ما را نشان و نام نیست

زاهد از وصلش چه جوئی کام دل

غیر ناکامی در این ره کام نیست

تا زمی مستانه شد نور علی

همچو من مستی در این ایام نیست