گنجور

 
نورعلیشاه

ما مریدان سید خویشیم

پادشاهیم اگر چه درویشیم

سالکان مسالک حق را

گه بدنبال و گاه در پیشیم

سینه ریشان درد هجران را

داروی وصل و مرهم ریشیم

رسته از ریش و سرقلندروار

نه چو تو در پی سر و ریشیم

زاهد از بیش و کم چه میجوئی

مطلق از قید هر کم و بیشیم

غیر اندیشه سراپایش

هرگز از پا و سر نیندیشیم

همچو نور علی بکرسی فقر

تاجداران معدلت کیشیم