گنجور

 
نورعلیشاه

مطرب گل دمید در نی دم

آشنا غوطه ور شد اندریم

ساقی عشق بهر مستان ریخت

طرح پیمانه از گل آدم

سینه ریش دردمندان را

شد نمک زار لعل او مرهم

زنده سازد لب روان بخشش

صد هزاران چو عیسی مریم

پشت پا می زنند از سر کبر

ساکنان درش بمسند جم

جز خیال رخ دل آرایش

کس نشد در حریم جان محرم

غیر نور علی که او باقیست

جاودان کس نماند در عالم