حسن ازل برگرفت پرده ز رخسار خویش
صورت اعیان عیان ساخت باظهار خویش
کرد عیان هستیش آینه نیستی
گشت در آن آینه ناظر دیدار خویش
جلوه دیگر نمود زلف معنبر گشود
کرد ز نو عالمی محو و گرفتار خویش
شمع رخ دلبران از رخ خود برفروخت
آمد و پروانه سان گشت گرفتار خویش
آمده خود آفتاب بر فلک دلبری
چرخ زنان ذره وار گشته هوادار خویش
جلوه معشوقیش مایه دکان عشق
خود شده در عاشقی رونق بازار خویش
مهر سپهر وجود خواست نماید طلوع
نور علی را نمود مطلع انوار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.