گنجور

 
حکیم نزاری

شب دگرباره رفت با سرکار

کرد بر یک جواب صد انکار

«کای به جور و ستم شده مشهور

به تو نزدیک بوده و ز تو دور

خاصه و عامه را وبال و هلاک

که کند اعتماد بر ناپاک؟

دود بی‌بهره از تو و تاریک

بایدش سوخت چون شود نزدیک

تشنگان را بسی به تفت و به تاب

کشته‌ای در طریق حج بی‌آب

تو که در دشت کربلا دیدی

که چه می‌رفت و می‌پسندیدی

گشتی آن روز یار اهل سعیر

دشت و صحرا بتافتی چو اثیر

قصد فرزند مصطفی کردی

با پیمبر چنین وفا کردی‌

چه توقع کند ز مهر تو کس‌؟

یادگار این منافقی ز تو بس»