گنجور

 
حکیم نزاری

از مقالت ملالت افزاید

قصه گر مختصر کنم شاید

یک دو بیت ار بود پسنده شاه

بس بود قصه می کنم کوتاه

نوبهاری به ماه نیسانی

نظم کردم جمادی الثانی

جشن نوروز بر مبارک فال

تسع و تسعین و ستمایه ز سال

ساختم از پی دل افروزی

تحفه ای حالیا به نوروزی

کرده ام همچو چشمه حیوان

آب روشن ز خاک تیره روان

آب و خاکش به عشق بسرشته

بیت بیتش به رمز بنوشته

بیتها جمله پانصد و پنجاه

چون بروج فلک پر انجم و ماه

نظر رأفت شهنشاهی

آنک دارد ز غیب آگاهی

دارم امید آنکه بپذیرد

لطف خود دستیار من گیرد

دولت شاه باد پاینده

تیغش از خصم سر رباینده

دایم از تخت و بخت برخوردار

دوستان شاد و دشمنان بردار

سدّ عمرش چو قاف مستحکم

روز و شب سال و مه خوش و خرم

ختم شد بر دعای دولت شاه

والسلام على رسول الله

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]