ز بامِ مسجد الأقصی مؤذّن
چو قامت گفت نتوان بود ساکن
به راحی کن دوایِ دردِ مخمور
که باشد صاف همچون روحِ مؤمن
غلط در وعده فردا نداری
مشبِّه نیستی ای یارِ موقن
جزاء المحسنین برخوان و در ده
یکی را دَه دهد و الله محسن
به نامحرم مده حرمت نگهدار
امانت چون دهی بر دستِ خائن
علاجِ جهل اگر بقراط باشی
مکن بگذر ز علّتهای مزمن
موافق باش و از ضدّان حذر کن
که نبود ممتنع هرگز چو ممکن
من و تو هر دو مجبوریم و محکوم
نخواندهستی که المقدور کاین
نخواهی خورد بیش از روزی خویش
چه خواهی کرد از انبار و خزاین
به پایِ خنب در می خانه بنشین
همینت بس ز ارکان و معادن
ز نام و ننگ بیرون آی و اینک
مقابیحت بدل شد با محاسن
مرا باری نماندهست آرزویی
بدیدم آن چه میباید معاین
نشسته بر سرِ گنجینه خویش
اگر در بیرجندم ور به قاین
چه باک ار در خراباتی به ظاهر
چو در بیتاللهی دایم به باطن
نزاری بعد از این آزاد و فارغ
تویی و گنج فقر و کُنجِ ایمن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نگه کن آب و یخ در آبگینه
فروزان هر سه همچون شمع روشن
گدازیده یکی دو تا فسرده
بیک لون این سه گوهر بین ملون
غریبی می چه خواهد یارب از من؟
که با من روز و شب بسته است دامن
غریبی دوستی با من گرفتهاست
مرا از دوستی گشتهاست دشمن
ز دشمن رست هر کو جست لیکن
[...]
شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن
بکردار زنی زنگی که هرشب
بزاید کودکی بلغاری آن زن
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
[...]
همیدون شخّهای کوه قارن
به چشمش همچنان آید که گلشن
ز مویش خانه گردد سنبلستان
ز رویش بوستان گردد شبستان
چو مشگین زلف پیش باد دارد
شود زو باغ و بستان سنبلستان
سپاه مهر او بر من بتازد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.