گنجور

 
حکیم نزاری

تا دُردیِ درد او چشیدیم

دامن ز دو کون در گرفتیم

با هم نفسان درد عشقش

در کنج فنا بیارمیدیم

بر بوک یقین که بوک بینیم

زهری به گمان دل چشیدیم

گه در هوسش ز دست رفتیم

گه در طلبش به سر دویدیم

در عالم عشق او عجایب

آوازه ی او بسی شنیدیم

درمان چه کنیم درد او را

کین درد به جان و دل خریدیم

عشقش چو به ما نمود خود را

صد پرده به یک زمان دریدیم

نور رخ او چو شعله ای زد

خود را زفروغ او بدیدیم

می دان تو که ما ز آب و خاکیم

زین هر دو برون رهی گزیدیم

چه آب و چه خاک زآن چه ماییم

در پرده ی غیب ما بدیدیم

چون پرده ز روی کار برخاست

از خود نه ازاو بدو رسیدیم

پیوستگیی چویافت نزاری

از ننگ خود از خودی بریدیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

ما عاشق روی نیکوانیم

دیوانه شکل هر جوانیم

هر جا که چکید خوی ز خوبان

ما خون ز دو چشم خود چکانیم

هر چند ز عشق موی گشتیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ما مظهر نور مصطفائیم

ما منبع سر مرتضائیم

ما فاتحهٔ کتاب عشقیم

ما صوفی صفهٔ صفائیم

ما سر خلیفهٔ زمینیم

[...]

شیخ بهایی

ما نیز نکوئیش بگوئیم

تا هر دو دروغ گفته باشیم

رضی‌الدین آرتیمانی

ما بهر هلاک خود هلاکیم

ز آلایش آب و خاک، پاکیم

عین عشقیم و آن حسنیم

تادست بهم دهیم خشتیم

تا چشم بهم نهیم خاکیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه