گنجور

 
حکیم نزاری

دلم ببرد و قرارم برفت و معذورم

که کرد مستِ خراب آن دو چشمِ مخمورم

بتی که در طلبِ وصلِ او چو مدهوشان

گرم سر و دل و ترتیب نیست معذورم

مقرّرست به نزدیکِ عاقلانِ جهان

که من چو مردمِ دیوانه از خرد دورم

ز تابِ مهر چنانم تبِ فراق بسوخت

که زارتر ز جگرتفتگانِ محرورم

به صد شکنجه برآید ز اندرون نفسم

که زیرِ بارِ محبّت همیشه رنجورم

به آفتاب نیارم نگاه کرد از آنک

نظر به هر چه کنم ناظر است منظورم

صنم پرستم و الحمدلله از سرِ جهل

نه چون مقلّدِ دنیاپرستِ مغرورم

دلم سیاه شد از ظلمتِ شبِ هجران

که همچو سایه جدا اوفتاده از نورم

نه سهو رفت که از اقتباسِ نورِ خیال

شود چو روز منوّر شبانِ دیجورم

گرم به نور اشارت کنند وگر به ظُلَم

به هر طریقه که فرمان دهند مامورم

به حکمِ عشق کمین بنده‌ام نزاری ‌نام

اگر به مرتبه در ملکِ شاه دستورم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

خدای داند کز غم چگونه رنجورم

غمان گیتی گنج است و من چو گنجورم

چو زیر طنبور از غم همی بنالم زار

بدل ز شادی و خوشی تهی چو طنبورم

بشهرهای خراسان و شهرهای عراق

[...]

عرفی

نشسته بر سر گنج به فقر مشهورم

نهفته در ته دامن چراغ بی نورم

مسیح تا دم آخر فسون دمید و هنوز

به صد جراحت روز نخست رنجورم

چنان به خواهش دیدار رفته ام شب وصل

[...]

کلیم

ازین شکسته دلم گر نحیف و رنجورم

که در غمش بگریبان نمی رسد زورم

هزار بار ازین همرهان گسستم و باز

فلک نهشت جدا همچو تار طنبورم

سرم بغیر گریبان فرو نمی آید

[...]

صائب تبریزی

به شور عشق و جنون همچو صبح مشهورم

شکسته است نمکدان چرخ را شورم

ز جوش سینه من خم به وجد می آید

چکیده کف عشقم، شراب منصورم

به روی گرم غریبی چنان فریفت مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه