گنجور

 
قطران تبریزی

خدای داند کز غم چگونه رنجورم

غمان گیتی گنج است و من چو گنجورم

چو زیر طنبور از غم همی بنالم زار

بدل ز شادی و خوشی تهی چو طنبورم

بشهرهای خراسان و شهرهای عراق

چو آفتاب زرافشان عزیز و مشهورم

بشهر خویش دخیلم بحال خویش ذلیل

از آن چنینم کز شاه خویشتن دورم

از آن گهی که ز من دور گشت سایه مبر

بچشم یاران چون مزد خورده مزدورم

بگاه میر مرا امر بود بر همه شهر

کنون بپیش یکی هفت ساله مامورم

شده چو خانه زنبور با غم از ترکان

همی خلند بفرمانها چو زنبورم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode