گنجور

 
قطران تبریزی

خدای داند کز غم چگونه رنجورم

غمان گیتی گنج است و من چو گنجورم

چو زیر طنبور از غم همی بنالم زار

بدل ز شادی و خوشی تهی چو طنبورم

بشهرهای خراسان و شهرهای عراق

چو آفتاب زرافشان عزیز و مشهورم

بشهر خویش دخیلم بحال خویش ذلیل

از آن چنینم کز شاه خویشتن دورم

از آن گهی که ز من دور گشت سایه مبر

بچشم یاران چون مزد خورده مزدورم

بگاه میر مرا امر بود بر همه شهر

کنون بپیش یکی هفت ساله مامورم

شده چو خانه زنبور با غم از ترکان

همی خلند بفرمانها چو زنبورم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

دلم ببرد و قرارم برفت و معذورم

که کرد مستِ خراب آن دو چشمِ مخمورم

بتی که در طلبِ وصلِ او چو مدهوشان

گرم سر و دل و ترتیب نیست معذورم

مقرّرست به نزدیکِ عاقلانِ جهان

[...]

عرفی

نشسته بر سر گنج به فقر مشهورم

نهفته در ته دامن چراغ بی نورم

مسیح تا دم آخر فسون دمید و هنوز

به صد جراحت روز نخست رنجورم

چنان به خواهش دیدار رفته ام شب وصل

[...]

کلیم

ازین شکسته دلم گر نحیف و رنجورم

که در غمش بگریبان نمی رسد زورم

هزار بار ازین همرهان گسستم و باز

فلک نهشت جدا همچو تار طنبورم

سرم بغیر گریبان فرو نمی آید

[...]

صائب تبریزی

به شور عشق و جنون همچو صبح مشهورم

شکسته است نمکدان چرخ را شورم

ز جوش سینه من خم به وجد می آید

چکیده کف عشقم، شراب منصورم

به روی گرم غریبی چنان فریفت مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه