گنجور

 
حکیم نزاری

بیا کز تو نمی باشد شکیبم

به جان آمد دل از چندین فریبم

مکن تدبیرم ای جان در جدایی

که خون شد زهره آخر زین نهیبم

اگر نازی کنی آری و لیکن

نباشد طاقت چندین عَتیبم

اگر صد ره عنان از من بپیچی

منت تا زنده باشم در رکیبم

بهل تا سر نهم بر پشت پایت

چه می داری چو زلفت بر نشیبم

نه با تو می توانم بُد نه با خود

که خواهد برد بیرون زین حجیبم

بدین زاری بریدن از نزاری

بدین زودی نباشد در حسیبم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
باباطاهر

مو آن محنت کش حسرت نصیبم

که در هر ملک و هر شهری غریبم

نه بو روزی که آیی بر سر من

بوینی مرده از هجرحبیبم

جهان ملک خاتون

دلا در باغ حسنش عندلیبم

نباشد غیر خار از گل نصیبم

بچیدند از چمن گل باز یاران

ز گل محروم از جور رقیبم

دلم پردرد و غیر از شکّر او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه