گنجور

 
حکیم نزاری

به جفت چشم تو در جهان و ابرو طاق

که نیست مثل تو در گردش همه آفاق

نظر به روی تو کردن کراست طاقت آن

مثال دیده ی خفاش و پرتو اشراق

توراست با همه حسن و جمال و غنج و دلال

هزار بار شرف بر فرشته در اخلاق

حلاوت شکر وشهد و لذت لب تو

بسی لطیف تر و خوش تر این از آن به مذاق

صفات حسن تو نتوان به صد زبان کردن

پیاده وقت گرو کی رسد به گرد براق

تو بنده پرور مسکین نواز و خوب سیَر

مرا نه سابقه ی خدمتی به استحقاق

عنایت تو چو در حق بنده می بینند

ز رشک لرزه ی غیرت فتاده بر عشاق

حسد برند که این منزلت نه در خور توست

نصیب بنده چنین کرد واهب الارزاق

فسرده را چه خبر زان که من به آتش عشق

بسوختم ز چه از بس تغلب اشواق

به رغم مدعیان کز وصال در حسدند

مرا خدا برهاند از عذاب روز فراق

سر نیاز من و خاک آستانه ی تو

چه باک اگر غرضی می کنند اهل نفاق

نظر دریغ نداری که لطف شامل توست

دوای درد نزاری به مرهم اشفاق