گنجور

 
حکیم نزاری

درونِ سینه یی دارم پر آتش

دلی از آتشی چون آبِ رز خوش

به هم اضداد را چون ممتزج کرد

تعالی الله به یک جا آب و آتش

عجب خاصیّتی دارد از اوّل

بود بیگانه امّا آشنا وش

به آخر می کند اضداد را جمع

اگرچه ز ابتدا دارد مشوّش

به وجهِ می گرو کن هر چه داری

کلاه و موزه و قربان و ترکش

همه جز دوست کّلِ آفرینش

حجابِ تست باید کرد ترکش

من و یک هم نفس کوهست و من نه

زمین گو هفت می باش و جهت شش

هوایِ حرص و آز الحمدلله

نزاری را ندارد در کشاکش