گنجور

 
حکیم نزاری

درونِ سینه یی دارم پر آتش

دلی از آتشی چون آبِ رز خوش

به هم اضداد را چون ممتزج کرد

تعالی الله به یک جا آب و آتش

عجب خاصیّتی دارد از اوّل

بود بیگانه امّا آشنا وش

به آخر می کند اضداد را جمع

اگرچه ز ابتدا دارد مشوّش

به وجهِ می گرو کن هر چه داری

کلاه و موزه و قربان و ترکش

همه جز دوست کّلِ آفرینش

حجابِ تست باید کرد ترکش

من و یک هم نفس کوهست و من نه

زمین گو هفت می باش و جهت شش

هوایِ حرص و آز الحمدلله

نزاری را ندارد در کشاکش

 
 
 
وطواط

گزیده شمس دین ای از نهیبت

شده حال بداندیشان مشوش

کشیده بر سرت تأیید سایه

فگنده بر درت اقبال مفرش

بدست باس تو چون موم آهن

[...]

میبدی

دلم کو با تو همراهست و همبر

چگونه مهر بندد جای دیگر

دلی کو را تو هم جانی و هم هوش

از آن دل چون شود یادت فراموش‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه