خوش است عالمِ رندان و صحبتِ او باش
بیا دمی به علی رغمِ عاقلان خوش باش
درون به کعبه فرست و برون به می کده آر
نیاز می کن پنهان شراب می خور فاش
ز آفتابِ قدح کور دیده بگریزد
کز آفتاب تحاشی نکرد جز خفّاش
چو ذوقِ باده ندانی ز مستیِ ام مخروش
چو زخمِ عشق نخوردی جراحتم مخراش
نزولِ عشقِ حقیقی طمع مدار هنوز
نکرده خانۀ دل خالی از خیالِ قماش
ملامتِ دگران می کنی به فتویِ عشق
خطا چراست چو با عقل می رود کنکاش
اگر به عقلِ مجرّد کفایت است چو من
به عقل می روم آخر چه می کنی پرخاش
وگر زمام به دستِ ارادتِ دگری ست
برو به هرزه دلیلی ز عقل بر متراش
ز رویِ صورت اگر بر نیفکنند نقاب
درونِ پرده که داند چه می کند نقّاش
دمی به مجلسِ روحانیانِ راح پرست
دلت قرار نگیرد ز حرصِ کسبِ معاش
بهشتِ نقد و شرابِ طهور و ساقیِ حور
بیار خاک و به رویِ صلاح و تقوا پاش
لبم چو پردۀ دل خشک شد ز بی آبی
قدح به دستِ نزاری که داد کی کو کاش
اگر چو ظاهر باطن به خلق بنمایند
کسی چه فرق کند زاهد از منِ قلّاش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به آب ماند یار مرا صفات و صفاش
که روی خویش ببینی چو بنگری بقفاش
ز بوی و خوبی جعد و دو زلف مشکینش
ز رنگ و گردن و گوش و دو عارض زیباش
نگار خانهٔ چین است و ناف آهوی چین
[...]
حیات را چه گوارنده تر زآب ولیک
کسی که بیشترش خورد بکشد استسقاش
قسم بواهب عقلی که پیش رای قدیم
یکیست چشمه خورشید و سایه عنقاش
همیشود بیکی امر او چو سایه بچاه
در آبگون قفس این آفتاب آتش پاش
که هست طبع جمال آفتاب تأثیری
[...]
قسم به واهب عقلی که پیش علم قدیم
یکی است چشمه خورشید و سایه عنقاش
زمین شود ز یکی امر او چو سایه چاه
در آبگون قفس این آفتاب آتش پاش
که هست طمع جمال آفتاب تأثیری
[...]
خدایگان جهان شهریار دریا دل
توراست دست گهر بخش و لفظ لؤلؤ پاش
بر اسمان و زمین دست مطلق است تو را
که از وظیفه جود تو یافتند معاش
گهی به پنجه هیبت دل جهان بشکن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.