آخر ای دل چیست چندین رستخیز
عشق و میدان و تو ای غافل گریز
از صراط عاشقان پرهیز کن
نیست آنجا جز گذر بر تیغ تیز
چارهٔ دیگر نداری جز همین
اشک در دامان و می در جام ریز
دست در نای صراحی زن به عشق
چون مؤذن بانگ بردارد که خیز
ای که در بستان جانم شاخ مهر
دست در هم داده چون بیخ فریز
هم چنان بوی محبت میدهد
چون شود در گِل عظامم ریزریز
بوی خون آید ز خاک مست من
ای عجب گر در نشورد خاک نیز
ای نزاری هم صبوری ممکن است
نه ز اصل اصفهان خیزد حجیز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آتشی بنشاند از تن تفت و تیز
چون زمانی بگذرد، گردد گمیز
دو عمر آورد پیدا روزگار
هر دو را نام پدر عبدالعزیز
آن عمر را عدل بود آیین و رسم
این عمر را عدل هست و علم نیز
آن عمر مر ظالمان را کرد قهر
[...]
آب از پس رفت و آن طفل عزیز
بر سر آن آب از پس رفت نیز
این کند از امر و او بهر ستیز
بر سر استیزهرویان خاک ریز
خون رز بر خاک میریزی مریز
میکنی در خون خود با ما ستیز
یار باشی به گرانجانی مکن
بیش ازین منشین سبکتر باش خیز
حاضرِ فرزندِ وقتِ خویش باش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.