مرا که جان به دهان از فراق یار برآمد
هزار بار فرو شد هزار بار برآمد
چه می کنم ز چنین روزگار بی تو دریغا
که در فراق ز جان و دلم دمار برآمد
دلم ز مهر و وفا رفت خانه خانه هم چون مهر
وفا ندید بسی گرد هر دیار برآمد
کنار تا به میان چون برآمده ست ز چشمم
که از میان تو شوری هزار بار برآمد
گره گره شود از خونِ بسته دل ریشم
نفس نفس که ز حلقم به اضطرار برآمد
فرو شده ست مرا خار عشق بر رگ جانم
دمار از رگ جانم ز خار خار برآمد
اگر برآمد خار از کنار یاسمن تو
بدیع نیست که گل هم ز نوکِ خار برآمد
بلای عشق تو ما را کمند عشق به گردن
برهنه کرد و به بازار روزگار برآمد
نه هم نزاری مسکین به بحر عشق فرو شد
که چون نزاری از این دست صدهزار برآمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.