گنجور

 
حکیم نزاری

مقری صبوح کرده بر مناره شد

آوازه منادیِ او بر ستاره شد

در داد الصلات که هان ای صبوحیان

خیزید هین که دور حریفان سه باره شد

از بس که می کشند ز پس قاضی و خطیب

دستارهای سد چله شان پاره پاره شد

شب از پی پیاله و روز از پی خمار

این در جوار حیله و آن در غراره شد

قاضی معاف شد به قراتمغه از قلان

مقری به آل تمغا وضع از شماره شد

ضرب اصول محتسب و لحن دل گشای

در گوشِ هوش اهل طرب گوشواره شد

وا حسرتا که گردن و گوش صلاح و خیر

از شومی عوانان بی طوق و یاره شد

صدری معظم است و امیری ممکّن است

هر خر بطی که بر دو رکابی سواره شد

آری به اختلاف زمان از مدار چرخ

بسیار یک سواره امیر هزاره شد

دیریست تا خدنگ مرا از کمان کام

بیرون ز شستِ حیله و بازوی چاره شد

از جمع ضد خویش خرد را نزاریا

باید ضرورتا ز میان بر کناره شد