هجر با روزگار من آن کرد
که صفت جز به وصل نتوان کرد
به دو زلفت که روزگارِ مرا
گاه مجموع و گه پریشان کرد
به دو چشمت که ملک پیمان را
گاه معمور و گاه ویران کرد
به کمان دو ابرویت که مرا
بر دل از غمزه تیر باران کرد
به دو لعل لبت که جوهر عقل
لقبش رشکِ زاده کان کرد
به دهانت که معجز دو لبش
خاک در چشمِ آب حیوان کرد
به نسیمت که همچو روح الله
در تن مرده از نفس جان کرد
که جهان بی وجود خرم تو
بر نزاری زمانه زندان کرد
بی جمال حیات بخش تو هجر
مرگ بر خاطر من آسمان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بزرگی که رای صایب تو
کارهای عمل به سامان کرد
کار کرد هنر کفایت تو
بر کفاة زمانه تاوان کرد
هر چه تاریک دید روشن ساخت
[...]
ای عمیدی که باز غزنین را
سیرت و صورتت چو بستان کرد
باز عکس جمال گلفامت
حجرهٔ دیده را گلستان کرد
باز نطق زبان در بارت
[...]
به خدایی که کوه و دریا را
خازن در و لعل رخشان کرد
که من از درد فرقت لب تو
آن کشید م که شرح نتوان کرد
به خدایی که ید قدرت او
گردش چرخ را به فرمان کرد
که چنانم ز آرزومندی
که به صد نامه شرح نتوان کرد
خویشتن رفت و روی پنهان کرد
با چنان حربه حرب نتوان کرد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.