چه دردست این که آرامی ندارد
چه دورست این که انجامی ندارد
نگه کردم به دنیا ذرّه یی نیست
که از خورشید اعلامی ندارد
ندیدم هیچ صاحب دل ندیدم
که بر کف هم چو جم جامی ندارد
به واجب عزّتِ درویش می دار
که سلطان است اگر شامی ندارد
مکن بر مردمِ عاشق ملامت
که بیش از عاشقی کامی ندارد
جمادست آن به معنی جانور نیست
که خاطر با دل آرامی ندارد
به انسان کی کند ترجیح وحشی
که گردن بستۀ دامی ندارد
چه می خواهی نزاری را که بینی
نزاری جز همین نامی ندارد
سری دارد فدایِ مقدمِ دوست
به گردن بیش از ین وامی ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
دل آرامی دل آرامی ندارد
چرا بودت سرانجامی ندارد
حدیث عشق انجامی ندارد
خرد جز عاشقی کامی ندارد
برون از یار خود کامی ندارد
درونش با کس آرامی ندارد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.