چرا افسرده معذورش ندارد
که یاری از سرِ دردی بزارد
برون آمد ز خود عاشق و لیکن
ز کویِ دوست بیرون شو ندارد
نخواهم تا چه خواهد کرد دیگر
دلی دارد به دل داری سپارد
عجب از زاهدِ دل مرده دارم
که خود را هم ز مردم می شمارد
اگر خود سینۀ عاقل اثیرست
به سوزِ عاشقان نسبت ندارد
کسی را حّدِ انده خوردنِ اوست
که زهرش هم چو مَی خوش می گوارد
مگر مستی زند در زلفِ او دست
خرد پیشانیِ افعی نخارد
دلم بی دوست چون ماهی ست بی آب
معافش دار اگر طاقت نیارد
خیالش هر چه در عالم رقیب است
به عمدا بر سرِ وقتم گمارد
خوشا وقتِ نزاری کو چو فرهاد
به رغبت جانِ شیرین وا گذارد
مجالِ راز گفتن نیست شاید
که حالا بر زبان دندان فشارد
زبورِ عشق بر کر چند خواند
زلالی بر سرابی چند بارد
سخن در عقدِ گوهر نیست لیکن
کسی باید که در گوشش گذارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همیشه نام نیکو دوست دارد
ابی حقی که باشد حق گزارد
چنو گیتی نیاورد و نیارد
زمانه کین او جستن نیارد
اگر بر دل خلاف او نگارد
بخار مرگ گردون جان بخارد
ز بس کو دوستان را حق گذارد
[...]
سرافرازا تو آن صدری که طبعت
به جز تخم نکو نامی نکارد
گلستان کرم را بشکفد گل
اگر ابر کفت بر وی به بارد
میان هر چه زان عاجز شود وهم
[...]
سرشگی کز غم معشوق بارم
همه رنگ لب معشوق دارد
شنیدستی به عالم هیچ عاشق
که از دیده لب معشوق بارد
دلم را انده جان میندارد
چنان کاید جهانی میگذارد
حدیث عشق باز اندر فکندست
دگر بارش همانا میبخارد
چه گویم تا که کاری برنسازد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.