گنجور

 
حکیم نزاری

درونِ مجمعِ مردان پریشان در نمی‌گنجد

محبّت خانه خالی کن که جز جان در نمی‌گنجد

به ترکِ خویشتن داری بگو گر دوست می‌خواهی

که در میدانِ سربازان تن‌آسان در نمی‌گنجد

اگر تو در میان باشی بود او بر کنار از تو

برو شرکت پذیرفتن به امکان در نمی‌گنجد

به درویشی قناعت کن اگر سلطانی‌ت باید

که در خلوتگه سلمان سلیمان در نمی‌گنجد

جهودِ نفسِ ناقص را کجا آن منزلت باشد

که تا از خود برون ناید مسلمان در نمی‌گنجد

اگر در حضرتِ عزّت نزاری ره نمی‌یابد

گدایی را چه حد باشد که سلطان در نمی‌گنجد