گنجور

 
حکیم نزاری

دیر شد تا ز ما نکردی یاد

طرفه رسمی نهاده ای بنیاد

الله الله نمی کنی تقصیر

آفرین آفرین مبارک باد

توبه توبه ز یار بی آزارم

آوخ آوخ ز یار سست نهاد

آب سر می زنم بر آتش دل

خاک بر سر همی کنم چون باد

بر شکستی و عهد بشکستی

چه توان گفت چشم بد مرساد

با تو باری به باد بر دادم

جان شیرین به هرزه چون فرهاد

تا دگر عاشقان چگونه رهند

از جفای تو ظالم بیداد

کژ نشین راستگوی تا کی و کی؟

از تو بودیم یک نفس دل شاد

چند خون ریزی از خدای بترس

به تو جبریل وحی نفرستاد؟

عاشقان را به غمزه ی جادو

چشم بربسته ای زهی استاد

تا ترا لا اله الا الله

ای نزاری چه چشم زخم افتاد