مرا چه غم که مرا سرزنش کنند و ملامت
که من معاینه دیدم جمال روز قیامت
اگر تو نیز طلب گار آن شوی که ببینی
ز بود خود به در آیی کفایت است و کرامت
نه در میان بلایی که بر کنار ، پس این جا
مکن به هرزه طمع در بلای عشق سلامت
امید منقطع از وصل دوست شرط نباشد
بر آستان رجا از لوازم است اقامت
نثار کردن جان خود ضرورت است و فریضه
اگر به موجب شکرانه ور بود به غرامت
نزاریا نکنی التفات اگر چه شده ستی
میان خلق فضیحت به صد هزار علامت
تو را چو غایت مطلوب حاصل است و معین
به صرف کردن عمرت در این بلا چه ندامت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت
شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.