گنجور

 
حکیم نزاری

خلاف وعده کردن ناپسندست

ببین کز وعده ی وصلِ تو چندست

مده دشنام ناخوش بوسه ای ده

چه زهرم می دهی آنجا که قندست؟

بترس از چشم شور و ابروی تلخ

که از نامحرمان بیم گزندست

به آتش برفشان گه گه سپندی

که دفع چشم بد دود سپندست

علاجِ دردِ بی آرامِ من کُن

ببخشا بر دلی کو دردمندست

به کوته دیده گویید ای مشنّع

بلای عقل بالای بلندست

مرا گویی مرو دنباله ی عشق

نمیدانی که در حلقم کمندست

خطیب از دوستانم گو حدیثی

کرا پروای چندین وعظ و پندست

که در بند بلای قامت دوست

همه عضو نزاری بند بندست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode