اگر چه هر چه تو گویی صواب من آن است
ولی چو دل به خطا می رود چه درمان است
به روای ترکم اگر ترک جان بیاد گفت
ازو دریغ ندارم که خوشتر از جان است
مرا امید به هشیاری و صلاح نماند
که خاطر از پی ترکان مست چشمان است
ز عمر چیزی باقی نماند و ما فیها
هنوز تا نفس آخرین بر آن سان است
دلی ندارم و جمعیتی و غم خواری
عجب نباشد اگر خاطرم پریشان است
زغرقه بودن من فارغی درین گرداب
ترا که بر لب جویی نشسته آسان است
زهر صفت که کنند آفتاب گردون را
رخش هنوز به خوبی ،هزار چندان است
ز ناف آهوی تبّت دگر مگو که خطاست
هزار چین اش در زیر زلف پنهان است
غرض صلاح منش نیست مصلحت بین را
حسد دمار بر آرد از او غرض آن است
نزاریا به بلایی که مبتلا شده ای
اگر تو شرح دهی ورنه می توان دانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست
از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است
خدای عرش گواه و زمانه آگاه است
که دین عزیز به سلطان دین ملکشاه است
شهی که خاطر پاک و ضمیر روشن او
ز هر هنرکه خدا آفریده آگاه است
اگر به افسر و گاه است فخر هر ملکی
[...]
چرا نگفتی با من بتا بروز نخست
که عهد و وعده و پیمان من مدار درست
به من مده دل و از من وفا مجوی بدانک
جفای آخر باشد ز من وفای نخست
وفا نمودی از اول جفا کنی آخر
[...]
حساب عشق تو ای دوست سخت بار نجست
حساب عشق تو گوئی حساب شطرنجست
لب ملیح کم آوازت ارچه روح افزاست
ز مکر چشم دغل باز تو دل آهن جست
تو گنج حسنی و زلف تو مار خم در خم
[...]
رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل
شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست
زمانه نی در مردی در کرم بشکست
سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست
دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.