گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

چه خوش بود که به بالینِ خفته ناگاهی

چو چشم باز گشایم مرا رسد ماهی

فقیر را چه سعادت ورایِ آن باشد

که سر به کنجِ خرابش در آورد شاهی

میانِ ظلمتِ شب نورِ طلعتش باشد

چو یوسفی که برآرد سر از بُنِ چاهی

اگر به تیغ زنند ار به تیر من باری

ز کویِ دوست فراتر نمی برم راهی

حذر ز دردِ دلم کآفتاب خیره شود

گر از درونِ پُر آتشم برآورم آهی

به اعتقادِ نزاری اگر به غیبتِ من

همه جهان به جوی ارزد و جوی کاهی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode