گنجور

 
حکیم نزاری

دلبرا هرچه از برِ ما می‌روی

همچو روحِ قدس تنها می‌روی

خضرِ وقتی ای لبت آبِ حیات

همچو خور بر بامِ خضرا می‌روی

در پِیَت چون ذرّه سرگردان منم

تو چنین خورشیدآسا می‌روی

تا که را خواهی نمودن ماهِ روی

ماه‌رویا راست گو تا می‌روی

می‌روی از چشمِ گوهربارِ من

آفتابی کز ثریّا می‌روی

می‌روی با مرجعِ خلوت چو دوش

راستی یا امشب آنجا می‌روی

من نمی‌دانم کجا خواهی شدن

با مقامِ خلوت آیا می‌روی

گر مرا صفرا کند از عشقِ تو

تو چرا از من به سودا می‌روی

زهره از رقصِ تو در حیرت بماند

هم چو مه گویی به جوزا می‌روی

همچنین ما را فرو خواهی گذاشت

هیچ درمان نیست جانا می‌روی

از نزاری می‌گریزی راست گوی

یا ز بهرِ مصلحت را می‌روی

 
 
 
عطار

در شب تاریک تنها میروی

مشعله در دست زیبا میروی

سعدی

سرو سیمینا به صحرا می‌روی

نیک بدعهدی که بی ما می‌روی

کس بدین شوخی و رعنایی نرفت

خود چنینی یا به عمدا می‌روی

روی پنهان دارد از مردم پری

[...]

فیض کاشانی

مست و بی‌پروا به یغما می‌روی

لا اوحش الله خوب و زیبا می‌روی

غارت جان‌هاست مقصود دلت

تا به عزم صید دل‌ها می‌روی

می‌روی و همرهت دل‌های ما

[...]

محیط قمی

در سفر گویند فردا می‌روی

خود دروغ است این خبر یا می‌روی

ای شکارافکن تو هرجا می‌روی

از برای صید دل‌ها می‌روی

هرکجا تو سرو بالا می‌روی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه