گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

به جان نزدیکِ جانانم مسافت گرچه کوته نی

محبت عالمی دارد که جز جان را در او ره نی

چه باشد مشرق و مغرب به پای اندرون پویان

درین ره عاشقان دانند عاقل نی و ابله نی

دلم باشخص گفت اینک تو ساکن باش من رفتم

به زاری شخص گفت ای دل نی ام راضی نی ام نه نی

تو میخواهی که بستانی نصیب خویش و دریابی

مرا محروم بگذاری نشاید الله الله نی

گرم تکلیف فرماید رقیب از مه شکیبایی

بگویم هم به دشواری ولیکن بیش یک مه نی

مرا این درد مشکل تر ز هر مشکل که در عالم

من این جا میکشم خود را و آنجا دوست آگه نی

نزاری عافیت روزی برآرد عاقبت کامی

اگر چه هیچ ناکامی به اقبالِ شهنشه نی