به جان نزدیکِ جانانم مسافت گرچه کوته نی
محبت عالمی دارد که جز جان را در او ره نی
چه باشد مشرق و مغرب به پای اندرون پویان
درین ره عاشقان دانند عاقل نی و ابله نی
دلم باشخص گفت اینک تو ساکن باش من رفتم
به زاری شخص گفت ای دل نی ام راضی نی ام نه نی
تو میخواهی که بستانی نصیب خویش و دریابی
مرا محروم بگذاری نشاید الله الله نی
گرم تکلیف فرماید رقیب از مه شکیبایی
بگویم هم به دشواری ولیکن بیش یک مه نی
مرا این درد مشکل تر ز هر مشکل که در عالم
من این جا میکشم خود را و آنجا دوست آگه نی
نزاری عافیت روزی برآرد عاقبت کامی
اگر چه هیچ ناکامی به اقبالِ شهنشه نی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.