میبری از منِ مسکین دل و بر میشکنی
بس تو خود هیچ سخن نیست که در خونِ منی
خویشتن را به ارادت به تو دادم گفتم
عالمِ شیفتگی خوشتر و بی خویشتنی
اولم لطفِ تو برداشت بدان دل گرمی
و آخر از چشم بیفکند بدین ممَحنی
چاره ای نیست که شیرین هم ازین جا انداخت
شور در خاطرِ فرهاد ز شیرین سخنی
بیوفایی تو ای یار درست اینجا شد
که حریصی به جگر خوارگی و دلشکنی
کاشکی سنگ دلت سخت حمایت بودی
وهکه چون سست گروهی و چه نازک بدنی
کارِ یاران که هم از دستِ تو شد بیسامان
چون سرِ زلف نه شرط است که در پا فکنی
بر گرفتیم بر از شاخِ ملامت و اکنون
روی آن است که بنیادِ ملامت نکنی
از تو این چشم نبودش که شوی بیآزرم
تا به حدّی که دگر یادِ نزاری نکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این چه لطفست که ناموس صبا میشکنی
وین چه حلمست که دشمن به غلط میفکنی
دشمنان از سخن نرم تو مغرور شدند
وقت باشد که زیانکار شود خوشسخنی
چند ازین قاعدهها وقت درآمد که کنون
[...]
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی
حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی
از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
[...]
به شکرخنده بتا نرخ شکر میشکنی
چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی
گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو
تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی
گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری
[...]
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
[...]
مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی
من توام هیچ نمیدانم اگر خود تو منی
شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود
که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی
وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.