در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی
حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی
از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
این همه تیر جفا بر من مسکین چه زنی
از غم تو غنیم وز همه عالم درویش
نیست چون من به جهان از غم درویش غنی
مکن ای دوست تکبر که برآرم روزی
نفسی سوخته وار از سر بیخویشتنی
این همه کبر مکن حسن تو را نیست نظیر
نه ختن ماند و نه نیز نگار ختنی
این دم از عالم عشق است به بازی مشمر
گر به بازی شمری قیمت خود میشکنی
گر تو خواهی که چو عطار شوی در ره عشق
سر فدا باید کردن تو ولی آن نکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و معشوق خود صحبت میکند و به احساسات درد و رنج ناشی از دوری و بیمهری معشوق اشاره دارد. او از تکبر و خودبینی معشوق انتقاد میکند و میگوید که عشق او باعث شده تا بیش از هر کسی در غم و درد غنی شود. شاعر به معشوق میگوید که نباید اینقدر مغرور باشد، زیرا عشق حقیقی نیاز به فداکاری دارد. او معتقد است که خویشتن را باید در این راه فدای عشق کرد و در نهایت دربارهی قیمت عشق و عواقب بازی کردن با آن هشدار میدهد.
هوش مصنوعی: همه جا خبر از این است که تو محبوب من هستی. با این حال، این همه فاصله، اجتناب و خودپسندی چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: هر چیزی اندازه و حد خاصی دارد، اما زیبایی و کبر تو از این حدود فراتر است.
هوش مصنوعی: قضا و تقدیر باعث شده که من عاشق تو شوم، حالا تو چرا اینقدر به من ظلم میکنی و به من آسیب میزنی؟
هوش مصنوعی: از اندوه تو غمگینم و در میان همه مردم، هیچ کس مانند من نیست که از این درد و غم خود را بینیاز احساس کنم.
هوش مصنوعی: ای دوست، مغرور و متکبر نباش، زیرا روزی میآید که من با حالتی آشفته و جان بر آتش، از سر فقدان خودم به سوی تو خواهم آمد.
هوش مصنوعی: این همه خودپسندی را کنار بگذار، زیرا تو هیچگونه برتری و شباهتی ندارید؛ نه در ختن کسی مثل تو پیدا میشود و نه در میان زیبایانی که در ختن هستند.
هوش مصنوعی: این لحظه مربوط به دنیای عشق است، پس آن را بیارزش ندان. اگر این لحظه را بیاهمیت بگیری، ارزش خود را از دست میدهی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مانند عطار در عشق و محبت به بالاترین مراحل برسی، باید آماده باشی که جان و دل خود را فدای این مسیر کنی، اما به نظر میرسد که تو این کار را نخواهی کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این چه لطفست که ناموس صبا میشکنی
وین چه حلمست که دشمن به غلط میفکنی
دشمنان از سخن نرم تو مغرور شدند
وقت باشد که زیانکار شود خوشسخنی
چند ازین قاعدهها وقت درآمد که کنون
[...]
به شکرخنده بتا نرخ شکر میشکنی
چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی
گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو
تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی
گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری
[...]
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
[...]
مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی
من توام هیچ نمیدانم اگر خود تو منی
شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود
که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی
وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری
[...]
من ندیدم نشنیدم که بود در چمنی
همچو بالای تو سروی و چو رخ نسترنی
چند از رسته دندان چو عقد گهرت
صدفش جوهر فردی شده یعنی دهنی
تا گل عارضت اندر چمن حسن بود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.