گنجور

 
عطار

در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی

این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی

حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود

مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی

از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا

این همه تیر جفا بر من مسکین چه زنی

از غم تو غنیم وز همه عالم درویش

نیست چون من به جهان از غم درویش غنی

مکن ای دوست تکبر که برآرم روزی

نفسی سوخته وار از سر بی‌خویشتنی

این همه کبر مکن حسن تو را نیست نظیر

نه ختن ماند و نه نیز نگار ختنی

این دم از عالم عشق است به بازی مشمر

گر به بازی شمری قیمت خود می‌شکنی

گر تو خواهی که چو عطار شوی در ره عشق

سر فدا باید کردن تو ولی آن نکنی

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

این چه لطفست که ناموس صبا میشکنی

وین چه حلمست که دشمن به غلط میفکنی

دشمنان از سخن نرم تو مغرور شدند

وقت باشد که زیانکار شود خوش‌سخنی

چند ازین قاعده‌ها وقت درآمد که کنون

[...]

مولانا

به شکرخنده بتا نرخ شکر می‌شکنی

چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی

گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو

تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی

گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری

[...]

سعدی

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی

من توام هیچ نمی‌دانم اگر خود تو منی

شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود

که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی

وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
ابن یمین

من ندیدم نشنیدم که بود در چمنی

همچو بالای تو سروی و چو رخ نسترنی

چند از رسته دندان چو عقد گهرت

صدفش جوهر فردی شده یعنی دهنی

تا گل عارضت اندر چمن حسن بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه