حرام است ار دلی داری حیاتی بی دل آرامی
برو یاری به دست آور که یابی از لبش کامی
اگر بلبل بدانستی که گل بوی از کجا دارد
نگشتی گرد گل هرگز طلب کردی گل اندامی
به دفع چشم بد آن را که باشد هم نفس خوبی
سپندی گو بر آتش نه که دارم خرم ایامی
مخور جز می اگر وقتی نباشد می غم می خور
غم دنیا مخور باری که آن را نیست انجامی
شراب از دست جانان خور مخور از جام جم غافل
جم وقتی اگر وقتی به دست آری چنین جامی
نزاری قبله ی رویت خیال روی لیلی بس
گر این عیب است چون مجنون بر آور در جهان نامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به محبت و عشق واقعی اشاره دارد و تاکید میکند که اگر قلبی داری، باید زندگی و آرامش را در عشق جستجو کنی. شاعر توصیه میکند که به دنبال یار و معشوق باش تا از زندگی لذت ببری. او میگوید که اگر بلبل بفهمد که گل چگونه بوی میدهد، هرگز طمع نمیکند. همچنین تأکید میشود که نباید به بدیها توجه کرد و بهتر است لحظههای شاد را غنیمت شمرد. در نهایت، شاعر به عدم اهمیت غم دنیا اشاره میکند و بیان میکند که برای خوشی و لذت، باید از شراب عشق بهرهبرداری کرد، نه از چیزهای بیارزش. عشق و جستجوی زیباییهای زندگی، محور اصلی شعر است.
هوش مصنوعی: اگر قلبی داری، داشتن زندگی بدون عشق درست نیست. به دنبال یاری برو و از او بهرهمند شو؛ زیرا از لبان او به تو خوشی خواهد رسید.
هوش مصنوعی: اگر بلبل میدانست که گل از کجا عطر دارد، هرگز دور گل نمیچرخید و به دنبال او نمیرفت.
هوش مصنوعی: برای دفع چشم بد، باید به کسی که نفسش خوب است و صفای درونی دارد، پناه ببری. بهتر است به جای اینکه افکار منفی را در دل نگهداری، به خوبیها و خوشیهای زندگی توجه کنی و از آنها لذت ببری.
هوش مصنوعی: بنوش تنها در زمانی که غم و اندوهی نباشد. اگر غم دنیا را میخوری، بدان که این غم سرانجامی ندارد.
هوش مصنوعی: از محبوب خود نوشیدنی بگیر و فریب جام جم را نخور. اگر زمانی بتوانی چنین جامی را به دست آوری، دیگر چه نیازی به آن داری؟
هوش مصنوعی: دلتنگی از دیدن چهره تو و خیالی که از لیلی دارم، اگر این عیب محسوب میشود، مانند مجنون باید در دنیا به مشهور بودن ادامه دهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی
کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم
ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی
نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم
[...]
بیا ای شاه خودکامه نشین بر تخت خودکامی
بیا بر قلب رندان زن که صاحب قرن ایامی
برآور دودها از دل به جز در خون مکن منزل
فلک را از فلک بگسل که جان آتش اندامی
در آن دریا که خون است آن ز خشک و تر برون است آن
[...]
مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی
که چون زنار دربستی ز دستم نوش کن جامی
دلت چون بتپرست آمد به شهر ما گذر، کان جا
چلیپاییست در هر توی و ناقوسی به هر بامی
ز سر باد مسلمانی دماغت را چو بیرون شد
[...]
بیاور ساقیا! در دِه من دل خسته را جامی
که من خود را نمی دانم ز نیک و بد سرانجامی
به امّید وصالش دامن عمرم به ناکامی
برفت از دست و در دستم نیامد دامن کامی
من اوّل بلبلی بودم میان بلبلان گویا
[...]
بصید دل کمند ره شد آنکاه کل بهر گامی
خم زلفت گشا تا تیر بر هو سو نهد دامی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.