فراقِ دوست چه دردست بی دواء الکی
به داغ هجر دلم کی دوا پذیرد کی
از آن زمان که وداع اتفاق افتاده ست
نشد ز هیبتِ جان خالی از مسامم خوی
به غم نشسته دلی خسته و دری بسته
دگر برون ننهادم ز کُنجِ احزان پی
سرِ متابعت از پیش برندارم اگر
چو چنگ برکشدم چنگِ امتحان رگ و پی
دگر شد آن ره و آیینِ زندگانیِ من
که کردمی همه تسکینِ اضطراب به می
کنارِ چشمه و پرهیز میکنم ز زلال
که هست ضعفِ دماغ و دلم کنون از وی
دمی از چشمِ خیالم نمیرود عکسش
جدا نمیشود از نورِ آفتاب چو فَی
کسی چگونه کند باور این که آب زلال
شود به خاصیت آخر لعاب قاتل حی
چه گونه زنده شود باز کشته ی هجران
چنان که شی به عبارت کنند از لاشی
نزاریا نه ترا گفته ام که بارِ دگر
هوای عشق به پیرانه سر مکن هی هی
مشو مسخَرِ لیلی که عاقبت روزی
برون کنند ز شهرت چو قَیس را از حی
غلط شدم که اگر بر بهانه لیلی
به عشق زنده شوی جاودان بمانی حی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشوشست دلم از کرشمهٔ سلمی
چنان که خاطر مجنون ز طرهٔ لیلی
چو گل شکر دهیم درد دل شود تسکین
چو ترش روی شوی وارهانی از صفری
به غنچهٔ تو شکر خنده نشانهٔ باده
[...]
فغان از آن دو سیه زلف و غمزگان که همی
بدین زره ببری و بدان ز ره ببری
چه چیز بهتر و نیکوتر است در دنیی؟
سپاه نی ملکی نی ضیاع نی رمه نی
سخن شریفتر و بهتر است سوی حکیم
ز هرچه هست در این ره گذار بیمعنی
بدین سخن شدهای تو رئیس جانوران
[...]
مشوش است دلم از کرشمه سلمی
چنانکه خاطر مجنون ز طره لیلی
چو گل شکر دهیم در دل شود تسکین
چو ترش روی شوی وارهانی از صفری
بغنچه تو شکر خنده نشئه باده
[...]
فراخت رایت ملک و ملک به علیین
کفایت ثقت الملک طاهربن علی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.